شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

بازى روزگار

ميلرزه تنم،تمام وجودم ميلرزه،خداى من وقتى تو آينه نگاه ميكنم ناله ميبينم جاى من،شاينا عاشق اتاق خوابمونه تا بره رو تختو بپر بپر كنه،نشستم بغل دستشو مراقبش بودم،چشمم افتاد به گل سرش كه يه تكش كنده شده بودو افتاده بود رو زمين؛:مبادا بذاره دهنش،سريع از رو تخت گذاشتمش پايين تا ميرم گل سرو بذارم تو كشوى اتاقش نيوفته زمين،صداى آشناى وحشتناك افتادنش و جيغ،نفهميدم چجورى رسيدمو بغلت كردم،تا چشمم افتاد به صورت پر از خراشو خونت........لرزيدم،بردمت تو بالكن،ميلرزيدم،جيغ ميزدى،خداى من اين خونه اى كه توشمو نميخوام،اصلا خونمو نميخوام،جونمم نميخوام،من بدون شاينا منم نميخوام،بچم يكم آروم شد بهش شير دادم از درد گاز ميگرفتو شير ميخورد،طفلك معصوم من،تمام وجودم ...
26 آبان 1391

من و اين حس لعنتى

ته يه دالان خيلى طويلو تاريك يه صدايى منو فرياد ميزنه....چشمام بسته ميشه اگه مقاومت كنمو نبندم جلوى چشمانم سياه و تار ميشه،سنگين ميشه سرم،داغو سنگين،ميلرزه تنم،ذوق ذوق ميكنه تمام جونم،قلبم چنانى تو سينم ميتپه انگار ميخواد همين الان از حلقم بزنه بيرون،تمام صداها و صحنه هاى آزاردهنده زندگيم جلوى چشمام رژه ميره،اين حالت تهوع اگه نبود......اين چه حسيه؟اولش با يه خلسه شيرين شروع ميشه و با اينكه از تهش باخبرم ناخواسته فرو ميرم.....يه چيزى مثل جدا شدن روح از تن خستم،سرم گيج ميره سنگينه سنگين،ماهى يكبار و هر بار سه روز متوالى،هر سه شب خوابى ميبينمو تو روز جلوى چشمام رژه ميره،اولين بار يك هفته قبل از فوت پدرم اينطورى شدم،تو خواب مردى با چشمان سرخ و پش...
17 آبان 1391

خيلى رحم كرد بهمون خدا

.......وشما را با مال و جان و فرزندانتان امتحان ميكنيم.هميشه لرزه ميندازه تو تنم اين آيه،قربون اون كرم و مهربونيت،يكم كمتر سخت بگير برام،با مال خيلى كوچيك بودم امتحانمون كردى،بابا مامانمو از اون قصر رويايى كوچولوشون انداختى وسط يه خونه كوچولو با سه تا بچه ولى صداى الله اكبر اذان صبحشون قطع نشد تو خونمون،عمه مهربونم مامان بزرگاى خوبم و پدر عزيزمو ازم گرفتى،پر شدم از دلتنگى و غصه،گفتم شكرت،قربونت بچم به دنيا اومد با رفلاكسو كوليك شديد،با حساسيت به پروتيين گاوى،ويروس گرفت بستريش كردن تو بيمارستان،صداى ضجه هاش موقع گرفتن خونش تو گوشمه،ناله ميكردو شير ميخواست،اشكاى يواشكيمو خوب يادمه،دستام رو به آسمونت محتاج گوشه اى از لطف و كرمت بود هميشه،دوباره ...
5 آبان 1391
1